مفتون امینی
شاعر
همانطور که گفته شد این روزها بیشتر به استراحت میپردازم و آنچنان جایی نمیروم؛ البته آن قدیمها هم خیلی اهل معاشرت و شبنشینی و اینطور دورهمیها نبودم مگر با آدمهای بزرگ و استثنایی.
کسانی مثل شاملو و شهریار و چندین نام دیگر. میگویم شاملو و شهریار و در ظاهر این دو ربطی به هم نداشتند اما من هر دو اینها را دوست داشتم. شاید ذهنیت کسی مثل شهریار را قبول نداشتم اما بدون شک کتابهای او بسیار مورد توجه بود و آنهایی که به زبان ترکی مینوشت بیشتر مورد وثوق بودند. البته نه فقط برای ما ترکزبانها، بلکه به زبانهای زیادی ترجمه میشد و مردم کشورهای دیگر نیز حرفهای او را میپسندیدند.
من پیش شهریار زیاد میرفتم یا او وقتی میهمانی داشت از من هم دعوت میکرد بروم پیششان. فقط یکی دوباری که نیما به دیدن شهریار رفته بود به من نگفت که بروم. به دیدن شاملو هم میرفتم و آنقدر خاطره از آن روزگار دارم که واقعاً نمیدانم باید کدامش را بگویم. مثلاً شاملو و من و حلقهای که اطراف شاملو بودیم سپهری را دوست نداشتیم. نه فقط ما، او مورد توجه مردم هم نبود. یادم میآید که کتاب زیبایی چاپ کردند از او که روی دست ماند. حرف شاملو درباره شعر سپهری درست بود و ما هم آن حرف را قبول داشتیم. البته شاملو جز آنچیزی که گفته بود خیلی در جمعها درباره سپهری حرف نمیزد یا اصولاً به شوخی برگزار میکرد و اگر چیزی از او میپرسید میگفت: «نمیتوانم بگویم!»
حافظهام این روزها خیلی سرجایش نیست و اگر جستهگریخته مینویسم شاید به همین دلیل است. شاملو تکهکلامهای بامزهای داشت. اصلاً آدم عصبی و پرخاشگری نبود. اتفاقاً خیلی هم بامزه و طناز بود. یک وقتی که در معذوریت شاعری قرار میگرفت که شعرش خوب نبود و اصرار میکرد نظر
شاملو را بداند.
او به خنده میگفت: «والله چی بگم؟» مثلاً شاملو سعدی را خیلی دوست نداشت. میگفت سعدی خیلی نژادگرا بود در شعرش و به قول او تعصبات نژادی سعدی از شعرش بیرون میزند. برای شاملو عینیت شعر خیلی مهم نبود بلکه همیشه دنبال ذهنیت شاعر و جهانبینیاش میرفت. شاملو آدم کاریزماتیکی بود. یعنی فقط شعرش نبود که دیگران را جذب میکرد. شکل حرف زدن و قدرت ناطقهاش هم بود که همه کسانی که دور او جمع میشدند او را بهعنوان یک پارادایم نگاه میکردند. یادم میآید که شهریار و اخوان هم با هم رابطه خوبی نداشتند. البته اخوان یک اخلاقی داشت شبیه شفیعیکدکنی که فقط چند شاعر را قبول داشتند. بههر صورت این دو خیلی با هم رقابت داشتند و البته اگر نزدیک بودند (که نبودند) حتماً کارشان بیخ پیدا میکرد. خلاصه یادآوری این خاطرهها برایم همچنان شیرین و پر از حرف است. امیدوارم یک روز بشود و بتوانم آنها را روی کاغذ بیاورم. البته همانطور که در ابتدای این مطلب گفتم قرار بود این کار با همکاری آقای هاشم اکبریانی انجام بشود که به دلایلی نشد. این آدمهای استثنایی تاریخ ادبیات ایران را ساختند و فرهنگ ما را بارورتر کردند و هر نکتهای که دربارهشان بگوییم باعث میشود جامعه امروز ذهنیتی روشنتر از مفاخر خود داشته باشند.