فریدون صدیقی
روزنامه نگار و مدرس روزنامه نگاری
باید هزار سال پیش بوده باشد که جمشید اکرمی (اکنون دکتر سینما و منتقد فیلم در نیویورک) به من گفته باشد: من خبرنگار افتخاری مجله اطلاعات کودکان و نوجوانان هستم، تو که انشانویس خوبی هستی روز جمعه بیا تا در امتحان خبرنگاری افتخاری مجله جوانان با هم شرکت کنیم. همینطور است باید میانههای دهه 50 بوده باشد. زمانی دور و بلند؛ تهران، خیابان گرگان (نامجو) حوالی میدان گرگان، دبیرستان فروتن. من و جمشید کلاس دهم دبیرستان آن مکتبسرای فروتن بودیم و من رفتم به میدان سپه (امام خمینی) روزنامه اطلاعات، ساختمانی پیر و خسته، پلهپله بالا رفتم تا رسیدم به در اتاق کارزار. چنان رفته بودم در شوق، التهاب و اضطراب که به گمانم قبل از گشودن در، قلبم ایستاده و بیکار شده بود و من باید آخرین امتداد خودم بوده باشم که روی یکی از صندلیها رها شدم. آقای بشدت خوشتیپی که درحال قدمزدن بر احوال ده، دوازده صندلینشین بود به من و دیگران گفت: از حال و احوال خود در فاصله آمدن و رسیدن به اینجا بنویسید! آن آقای بشدت خوشتیپ ر-اعتمادی (سردبیر مجله جوانان) بود. مجلهای پر تیراژ و بیمثال. همان سالها آن آقای سردبیر برای مجلهاش پاورقی مینوشت و چه پاورقیهایی که وقتی کتاب میشد، بسیار و بیشمار بود. مثلاً کتاب «توئیست، داغم کن». به گمانم من در روایتنویسی احوالات خودم موفق نبودهام که فرا خوانده نشدم. شاید لهجه کردی داشتم و خودم نازک و نیلوفری و ترسخورده بودم. باری اما، این اتفاق اولین تجربه من برای پاگذاشتن در یک مؤسسه مطبوعاتی بود. سالهای کمی بعد، که شعر مینوشتم چندبار و بارها برای تحویل شعر به دفتر مجله فردوسی (با سردبیری عباس پهلوان)، مجله تهران مصور (با سردبیری حسین سرافراز) و مجله امید ایران (با مدیر مسئولی علی اکبر صفیپور) رفته بودم و با واهمههای بینام و نشان حضور در یک نشریه آشنا شده بودم. اما و اما پس از آن سالها، بار اول که پا در روزنامه کیهان گذاشتم در تیرماه 1351 (محدوده هزار سال پیش)، به عنوان خبرنگار احوالاتی داشتم که حکایت ملتهبی دارد. چنان شناکردن در دریای خزر با تیوپ که شتک موج آدم را در بزنگاه غفلت، به صخره ساحل چالوس میکوبد؛ که شرح آن بماند تا بعدی دیگر.