اینکه آدم باید صبح زود از خواب بیدار شود و به زور نان و کره و مربا با چای بخورد و یک لباس تکراری را تنش کند و به مدرسه برود، آخر کجایش خوب است؟! از مدرسه فقط زنگ تفریحش خوب است و زنگ ورزش و زنگ آخر. راستش زنگ آخر از همه بهتر است اما وقتی فکر میکنم باید بروم خانه و مشق بنویسم، باز ناراحت میشوم. من اصلاً عاشق تابستان هستم. آدم هرکاری دلش میخواهد میکند. هر چقدر دوست دارم با تبلت مشغول هستم و کسی هم مدام نمیگوید: «مشقهایت را نوشتهای یا نه.» همهاش بازی و تفریح است. شب تا هر موقع دلم بخواهد، بیدار میمانم. اگر خانه کسی برویم، میتوانم همانجا بمانم و شب به خانه برنگردم چون قرار نیست صبح زود بروم مدرسه. به خاطر همین هم موقعی که به آخر تابستان نزدیک میشویم، خیلی غصهام میگیرد. قسمت خوبش خرید وسایل مدرسه است. من فکر میکنم با این همه مدادها و جامدادیهای رنگی و کیفهای قشنگ، بچهها را گول میزنند که از مدرسه خوششان بیاید. من که اینجوری فکر میکنم. بعضیها هم هستند که مدرسه را دوست دارند و مثلاً وقتی برف میآید یا هوا آلوده است و مدرسه تعطیل میشود، ناراحت میشوند اما من فکر میکنم آنها هم ته دلشان خوشحالند. من که دوست دارم زیاد برف بیاید تا مدرسه تعطیل شود. اگر مدرسه هم مثل جاهایی که به آدم خوش میگذرد باشد، فکر میکنم دوستش داشته باشم.